حال همه ما خوب است اما تو باور نکن!

ساخت وبلاگ

یک مدتی خیلی می نوشتم، دیدم که این همه نوشتن حالم را خوب نمی کند، گفتم که کمتر بنویسم، باز همان آش و همان کاسه، گفتم شاید سر هم کردن این همه واژه، در کنار هم، هوای حوصله این روزهای من را خاکستری می کند، پس ننوشتم. آنقدر ننوشتم که یادم رفت چگونه می توان نوشت. چشمانم را که باز کردم، دیدم حالم خراب است و خراب است و خراب.

حالم خراب است مثل کسی که نمی داند کیست و نمی داند کجا زندگی می کند. مثل مادری که سالهای سال تلاش کرد و حالا درد می کشد. مثل پدری که خون دل خورد اما غرورش را شکستند. مثل بچه ای که بی مادر بزرگ می شود. حالم خراب است مثل خانه ای که روشنایی و جنگلی که درخت ندارد! حتی دیگر با عاشقانه ترین اشعار هم نمی توانم مثل باران گریه کنم. عقربه های ساعت دیواری خانه مان یخ زده و این عصرِ جاریِ من را یخبندان کرده است.

یک مدتی خیلی می نوشتم اما حالا نه به خوبی گذشته می توانم بنویسم، نه کسی نوشته هایم را می خواند. و فقط در این برهوت، کاغذ های سفید را سیاه می کنم. دلم یک متن بلند می خواهد با صدای خسرو شکیبایی و غم و اندوه حسین پناهی. تا که بشنوم و برای همیشه گریه کنم. تا که شاید این اشک ها کاری کنند برای من!

+ نوشته شده در یکشنبه یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 1:35 توسط احمد نهازی |
هنوز در سفرم...
ما را در سایت هنوز در سفرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamsayegio بازدید : 246 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 19:50