این روزها، حال نوشته هایم خوب نیست. کمی تحملش کنید لطفاً...

ساخت وبلاگ

بالاخره که نمی توان تا ابد، این انبوهی از حرف ها را در دل نگه داشت. بالاخره که نمی توان دهان را دوخت که شاید کسی خوشش نیاید. واژگان چه گناهی کرده اند؟ شاید سوالی که کاغذ سفید روی میز، از قلم پر جوهر کنارش می پرسد این باشد: چطور آسمان می تواند پر ز ابرهای سیاهِ بغض دارِ زمستانی باشد اما باران نبارد؟ چطور می تواند دریا باشد، باد هم بوزد اما دست نوازش دریا بر ساحلش نباشد؟ چگونه زمان می گذرد بی آنکه گلی در باغچه ای رشد کند؟ چگونه کسی زنده می ماند بی آنکه تمام عمر و زندگی اش، کسی کنارش باشد؟

بالاخره که نمی توان تا ابد، این انبوهی از حرف ها را در دل نگه داشت، باید قلم به دست گرفت و شروع کرد. گرچه می دانم از نوشته های من ناراحت می شوی. نوشته های من، حساسند. وقتی که عصبانی می شوم، در دمای خورشید هم حتی ذوب نمی شوند. وقتی دلم می شکند، واژگانم همچون قطرات شبنی که از برگ های درختان سُر می خورند، ناز و لطیف می شود. نوشته های مرا جدی نگیر. همانطور که خودم را جدی نگرفتی. دروغ چرا. تو که رفتی، من هم رفتم به سمت تباهی. اما حالا اگر حرفی می زنم، نه برای این است که دلت بهم بریزد. حرف های مرا فقط بخوان، جدی اش مگیر. همچون انسان ها، واژگان هم بیمار می شوند. نوشته هایم را که می خوانی، خودت را در جزیره ای تصور کن که تمام اقیانوسش را آتش فراگرفته باشد، درخت های آن همگی سوخته و سنگ می بارد از آسمان. این روزها، حال نوشته هایم خوب نیست. کمی تحملش کنید لطفاً.

+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۶ساعت 11:23 توسط احمد نهازی |
هنوز در سفرم...
ما را در سایت هنوز در سفرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamsayegio بازدید : 243 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 19:50