حالا من یک غلطی کردم...

ساخت وبلاگ

یک غلطی کردم، قلمم کند و ضعیف شد، واژگان در ذهن خسته ام محبوس شدند، آسمان پر کشید و رفت، گنجشک ها همگی لال شدند، آینه دگر نقش کسی را راست نگفت، دیگر از قیل و قال مدرسه حالی دلم نگرفت... یک غلطی کردم، چشمانم را که باز کردم دیدم نزدیک سی سال از این عمر خسته ی من گذشته، بی آنکه بدانم چگونه . چشمانم را که باز کردم، دیدم موهای هادی سفید شده، دیدم وقتی که اعصابش خرد می شود، گوشی اش را روی میز می کوبد. دیدم که آتش درونم، تمام کاه هایی را که یک عمر با آن ها کوه ساخته بودم، آتش زده است. یک غلطی کردم دیدم تمام کوه ها می سوزد. تمام پروانه ها، تمام پرنده ها...

یک غلطی کردم، بعد از آن، تمام آن لوح زیبا و سپید درونم، یکباره سیاه شد، بی آنکه رنگ زردی کنارش باشد تا که استادی هماهنگ کند این زاغِ زشتِ وجودم را. داشتم راه می رفتم، پایم رفت درون یک چاله، از آن به بعد در دریایِ سیاه، شناور شدم. غرق می شوم روزی هزار بار اما دوباره باز غرق می شوم. یک غلطی کردم حالا تمام من را لجن فرا گرفته، ولی خوب همیشه که اینطوری نمی ماند. از چاله که در بیایم، چاه زمان مرا میبلعد، استخوان هایم را روزی هزار بار می جود و تف می کند مرا. دستانم می لرزد، گلویم، بغض و چشمانم اشک دارد اما تمام امیدم همین یک روزنه نوریست که بر قلبم می تابد... حالا من یک غلطی کردم، مثل همیشه بزرگی کن، مثل همیشه نادیده بگیرش و نادیده مگیر مرا، قلب کوچکم تنها برای تو می تپد...

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۹۶ساعت 1:32 توسط احمد نهازی |
هنوز در سفرم...
ما را در سایت هنوز در سفرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamsayegio بازدید : 230 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 13:11