من نه آنم که تو می پنداری...

ساخت وبلاگ

من نه آنم که تو می بینی و می پنداری. بال هایی دارم به بلندای آسمان. بال که می گشایم، تمام زمین را یک جا در آغوش می گیرم. ریشه هایم قوی، طوری که سنگ ها را می شکافد و به اعماق زمین می رود. من نه آنم که تو قضاوت می کنی. قلبی دارم به بزرگی باران، باران که می آید، قلب من می تپد و خون تازه ای تمام بدم را در بر می گیرد. دستانی دارم آن چنان تنومند تا هر بار به زمین خوردم، دوباره بر خیزم. دلی دارم مهربان، طفلی که به زمین می خورد، پرنده ای که تیر می خورد، قلبی که شکسته می شود، در حوالی چشم هایم باران می آید. من نه آنم که تو لمس می کنی. قلمی دارم جادویی، هوای بارانی چشم هایم را که می بیند، جوهرش جاری می شود و واژگان را روانه سفیدی کاغذ می کند. قلمی دارم که سبز می کند دفترم را و قوی می کند ریشه هایم را. من در خاک همین همین حوالی ریشه دارم. آنجا که همیشه باران می آید، همیشه سبز می ماند، همیشه فلبی شکسته دارد، همیشه حرفی برای گفتن دارد...


برچسب‌ها: دل, ریشه, هنوز در سفرم, آسمانی ام
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 1:1 توسط احمد نهازی |
هنوز در سفرم...
ما را در سایت هنوز در سفرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamsayegio بازدید : 219 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 13:11