هنوز در سفرم

متن مرتبط با «دردم از او است و درمان نیز هم» در سایت هنوز در سفرم نوشته شده است

وقتی کسی دست به قلم می شود...

  • می گویند در یک جایی از دنیا جزیره ای است که وقتی کسی دست به قلم می شود، به احترام تمام واژه هایی که روی کاغذ می آورد، درختی می روید که شاخه هایش با آویز های رنگی به شکل قلب و توپ مزین می شود. و نسیمی که همواره این شاخه ها را به حرکت در می آورد گویی در حال آرزو کردن هستند. محلی ها، اسمش را درخت آرزوها گذاشته اند. وقتی کسی دست به قلم می شود، درختی می روید و تمام امید و آرزوی نویسنده اش، میوه آن درخت می شود و برگ های سبزش هم حاصل تمام واژگانی است که از دل بی تابش بیرون می آیند. در این جزیره همیشه باران می بارد. بارانی از جنس باران های پاییزی، که با یک شیب ملایم صورت آدم را نوازش می دهد جوری که آدمی آرزو می کند کاش همیشه پاییز بود. کاش همیشه باران می بارید و کاش تمام این ای کاش ها را درون صندوقچه کوچکِ آبی رنگش نمی گذاشت تا که در انباری خانه، خاک بخورد. خاک جزیره هم مساعد است جوری که هر شاخه ای که به زمین می افتد، خودش درختی می شود که امید و آرزویش از درخت اصلی، هم بزرگتر است و هم بیشتر. وقتی کسی دست به قلم می شود، در جزیره ای در یک جای این دنیای کوچک، درختان متعددِ امید و آرزو رشد می کنند و بعد هوا پر می شود از اکسیژنی که سرشار از زندگی است و زمین نفس می کشد.اما، وقتی کسی قلم از دستش می افتد، نسیمی که همواره شاخه های آن درختِ تنومند و بزرگ را به حرکت در می آورد، متوقف می شود. درخت به انتظارش می نشیند. تا که شاید نسیمی شروع به وزیدن کند. انتظاری از جنس ایمان، انتظاری که به خاطرش سیاهی شب را در آغوش می گیری تا طلوع آفتاب شود و سلامی دوباره به خورشید کنی. از طلوع آفتاب خبری نیست، خورشید نمی آید، نسیم نمی وزد، آهسته آهسته درخت ایمانش را از دست می دهد. کز می کند یک کنجی، زانوی غم بغل, ...ادامه مطلب

  • چه شد که اینگونه شد؟

  • اگر کسی ایمان داشته باشد که این بعد از این دنیا، دنیای برزخ است،و روزی این دنیا با تمام بالا و پایینش تمام می شود،ولی به شدت نگران مرگ خود و عزیزانش باشد، معنایش چیست؟چرا مدام باید این همه راه رفته را برگردیم عقب و حال زارمان را بررسی کنیم تا ببینیم راه را کجا اشتباه رفتیم؟چه شد که اینگونه شد و چه شد که حالمان اینقدر خراب است؟چه شد که خوابمان می آید با اینکه سال هاست که خوابیم؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ما مرده بودیم

  • ما مرده بودیم اما تنمان داغ بود و نمی فهمیدیم. باران می بارید و تا بالای زانو هایمان را آب گرفته بود. خیالمان هم نبود. از بعد از آمدن آن ویروس مرگ بار که ما را دو زیست کرد. جای شکرش باقیست مزاجمان را عوض نکرد که خدایی نکرده مثل قورباغه های مرداب حشر, ...ادامه مطلب

  • حالمان خراب است!

  • پیش ترها، حالمان که خوب نبود، می نوشتیم. و آرام می شدیم. آه و ناله می کردیم، شکوه و گلایه. هر چه دل تنگمان می خواست، می گفتیم و آرام می شدیم. اما حالا این همه ننوشتن، نشان حال خوبمان نیست. حالمان خراب است! , ...ادامه مطلب

  • از شنبه ایشالا

  • چه خوب می شود اگر امروز، همان شنبه ای باشد که همیشه قولش را می دادیم! . . . . . . آیا می شود برای رسیدن به قله تلاش کرد؟ (از شنبه ایشالا ), ...ادامه مطلب

  • دِ لامصّب، بنویس دیگه!

  • احمــدم! کسی که حرفی ندارد برای گفتن، اما تا دلت بخواهد بغض دارد برای خفتن در گلوی بی صاحبش...................به پاس احترام به واژه هایی که از ذهن خسته ام بر می آیند، کپی نکنید!لطفاً..., ...ادامه مطلب

  • آدم های کرونایی!

  • بعضی از اینآدم هایِ تو خالی و معلوم الحالِ شهر من،به مراتب،از کـــرونا خطرناک ترند!, ...ادامه مطلب

  • خدا را صد هزار مرتبه شکر. حالمان خوب است!

  • خدا را صد هزار مرتبه شکر. هوای اینجا گرچه سرد است اما صاف. نه باران می بارد بر سرمان که ما را محتاج چتر، نه برف می بارد که ما را اسیر راه بندان های طولانی و نه از وزش باد خبری است که چشمان آسمان را آب, ...ادامه مطلب

  • با تو می توان خورشید را در دست گرفت

  • باز هم همان لحظات آخر شب. با آن آرامشِ دوست داشتنی و ذهن مشغولی های دیوانه کننده اش. و حسرت ها و آه ها. باز هم بعد از یک مدت زیادی، دوباره نوشتن. دوباره نفس کشیدن، پرواز کردن. باز هم پنجره ای باز که ت, ...ادامه مطلب

  • با تو همیشه آسمان بارانیست

  • در این هوای سرد، دستان گرمت را می گیرم و با هم تمام این خیابان را یکسره راه می رویم. تو از دغدغه هایت می گویی، پراکنده و بی وقفه، من فقط گرمی دستت را حس می کنم. تو از سختی راه می گویی و من فقط به موسی, ...ادامه مطلب

  • من می خندیدم، به فال، به قهوه...

  •   طعم تلخی در خانه می پیچید. تو فنجان ها را پر می کردی و ما مست می کردیم با بوی قهوه. فنجان های سپیدی که سراسر سیاه می شدند. و سینی مسی زیر آن. همه را فرا می خواندی تا قهوه ای بنوشند. قهوه ای با طعم ت, ...ادامه مطلب

  • طوفانی که ما را زمین زد

  • جاده ای تماما خاکستری، که تمامش را هاله ای غلیظ از گرد و غبار پوشانده است. که به لحظه ملتهب تقسیم آدمی بر نمی دانم ها ختم می شود. لحظه مبهم یک مرغ ماهی خوار که با پلک بر هم زدنی، اقیانوس را کویری بی ح, ...ادامه مطلب

  • وقتی که باران رفت...

  • وبلاگ وقتی کلمه که وبلاگ باران کلمه آمد، وبلاگ باران کلمه ی به بزرگی اردی بهشت، من کنار پنجره ایستاده بودم اما پنجره بسته بود. وبلاگ باران کلمه می آمد اما تمام فکر و ذکرم بیابانی به بزرگی تیر بود. ذهن پریشان و آشفته ام، مغز خسته و به بن بست رسید, ...ادامه مطلب

  • کاسه چه بنویسم چه بنویسم...

  • درد خیلی از مردمان، وبلاگ کاسه کلمه چه کنم چه کنم است که مدام در دست می گیرند. از عجز و ناتوانی در امورات مهم گرفته تا امورات خرد و جزئی. بلای خانمان سوزیست. مخصوصا آنکه درد تمام بدنت را فرا گرفته باشد و تو ندان, ...ادامه مطلب

  • پدرم، بیا تا باشیم، قوی و مستحکم...

  • بیا دردها را بگذاریم کنار، سفره جدیدی باز کنیم، کنار یکدیگر بنشینیم. از حال و هوای بارانی بگوییم. از درختان سر سبز، بیا تا آخر این بهار زیبا و پر باران، همچون درخت پر شکوفه، صورتی شویم. صورتی بمانیم. , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها