هنوز در سفرم

متن مرتبط با «امشب دوباره من تو رو» در سایت هنوز در سفرم نوشته شده است

آدم های کرونایی!

  • بعضی از اینآدم هایِ تو خالی و معلوم الحالِ شهر من،به مراتب،از کـــرونا خطرناک ترند!, ...ادامه مطلب

  • با تو می توان خورشید را در دست گرفت

  • باز هم همان لحظات آخر شب. با آن آرامشِ دوست داشتنی و ذهن مشغولی های دیوانه کننده اش. و حسرت ها و آه ها. باز هم بعد از یک مدت زیادی، دوباره نوشتن. دوباره نفس کشیدن، پرواز کردن. باز هم پنجره ای باز که ت, ...ادامه مطلب

  • با تو همیشه آسمان بارانیست

  • در این هوای سرد، دستان گرمت را می گیرم و با هم تمام این خیابان را یکسره راه می رویم. تو از دغدغه هایت می گویی، پراکنده و بی وقفه، من فقط گرمی دستت را حس می کنم. تو از سختی راه می گویی و من فقط به موسی, ...ادامه مطلب

  • من می خندیدم، به فال، به قهوه...

  •   طعم تلخی در خانه می پیچید. تو فنجان ها را پر می کردی و ما مست می کردیم با بوی قهوه. فنجان های سپیدی که سراسر سیاه می شدند. و سینی مسی زیر آن. همه را فرا می خواندی تا قهوه ای بنوشند. قهوه ای با طعم ت, ...ادامه مطلب

  • مرگ تدریجی رویاها و آرزوها!

  •  باران که نمی بارد، آتش هم که در این تابستان داغ، بر سرمان فرو می نشیند، دردی هم نیست که ندیده باشیم و جانی هم نیست که نکنده باشیم. تا دلت بخواهد نیش و کنایه از این زبان های سرخ شنیده ایم بی که سر سبز, ...ادامه مطلب

  • تولدم مبارک

  • مهم نیست اینکه در مورد آدم ها نگران باشی. اینکه هر لحظه ممکن است آب زیر کاه شوند و تو را به همه بدبین و تمام صداقتت را یکجا نابود کنند. جوری که تر و خشک را با هم بسوزانی. مهم نیست در این راه دراز، زیر پای آدم ها له شوی و با حالی زار و تنی خسته، آنها را ببینی که از تو دور می شوند. مهم نیست که آسمانت آلوده باشد و زمین زیر پایت، بلرزد. مهم این است که شب یلدا، با بغضی همراه، می آید و هوا بارانی می شود و آسمان آبی. مهم این است که تو حتی برای یک روز، آدم های پر حاشیه ی زندگی ات را فراموش می کنی و به کسانی فکر می کنی که در هر شرایطی هوای تو را دارند. هوایت که ابری می شود، دلت که از محبت خالی، چشمانت که از اشک جاری، پاهایت که از دویدن خسته، بال هایت که از پرواز مانده، همچون پروانه گردت می چرخند تا که غم و غصه هایت را از دل برون کنی. اینها هستند قهرمانان زندگی ات... دعا می کنم برای سلامتی شان، برای هوای همیشه بارانی، برای هوای همیشه پاک... تولدم مبارک!, ...ادامه مطلب

  • من هیچم هیچ

  • می دانی؟ در میان بغض های باد کرده ای که گلو را خفه می کنند، من آن دردم که از بی دردی می میرم. در میان انسان هایی که آدمی را به سخره می گیرند، من آن قلبم که از ذلتنگی می گیرد. در میانِ این حجمِ انبوه پاییز که این روز ها همه جا را در بر گرفته است، من آن فصلم که انتظار رسیدن می کشد و چون می رسد در غفلت است. در میان درختانِ سر به فلک کشیده که لباس سبزشان را از تن در می آورند، من آن برگم که از بلندی می افتد. در میان جنگ های پر ز خون تاریخ، من آن سواری هستم که به وسیله ضربت تیغ دشمن از اسبش می افتد. در میان تمام صفت ها، من آن دروغم با جامه سیاه و بلندش که تخم فریب را بر دشت دل می کارد. در میان دنیای بزرگ ریاضی و ریاضت، من آن صفرم به توان صفر. در میان کوه های کوچک و بلند من آن دامنه با شیب تند و منفی هستم که انتهایش با شدت زیاد به زمین برخورد می کند. در میان کاج های بلند، من آن زاغی هستم که آشیانه ای برای زندگی ندارد و تنها رو شاخه هایش می نشیند و نوای گوش خراش غار غار سر می دهد. در میان نقشه ها، من آن نقطه زیر پونز هستم که حتی ارزش مطرح شدن در شورای امنیت را هم ندارد برای تحریم و گوشه گیر کردنش. در میان شعر ها و داستان ها، من آن هَجوم که ویراستار در نهایت حذفش می کند. در میان میوه ها، سیبی هستم خراب که دور انداخته می شود. می دانی؟ گاهی وقت ها آنقدر دلم می گیرد که می خواهم گوشم را با موسی, ...ادامه مطلب

  • همه رفتند اما من آنجا ماندم!

  • یک روز، یک نفر آمد، درب بطری شیشه ای را باز کرد، همه رفتند اما، من آنجا ماندم! خسته، رنجور و زخمی. کاش یادش نرفته بود آن یک نفر، تا که مرهم زخم هایم را بیاورد!, ...ادامه مطلب

  • فکرش را بکن یک روز قید همه چیز را بزنی و بروی، کجایش را نمی دانم

  • فکرش را بکن یک روز قید همه چیز را بزنی و بروی، کجایش را نمی دانم. جایی که هیچ پونزی توان نشانه گذاری آنجا را در نقشه نداشته باشد. جایی که آبی آسمانش، محتاج سفرهای آخر هفته ی مردمانش نباشد. جایی فراتر از تصور و رویا. جایی که هر وقت خواستی، گوشی ات را خاموش کنی تا دیگر دلهره تماس های اضطراری را نداشته باشی. تماس هایی از جنس آتش که خاطر آدمی را ناسوده می کند. جایی که نه خبری از جنگ و جهالت باشد، نه صدای ناله مادری به خاطر از دست دادن فرزندش بلند باشد، نه غول های بی شاخ و دم و تجاوزگری به زور شهری را از ملتی دزدیده و آن را پایتخت سرزمین جعلی شان کنند، نه مسئولی که مفت بخورد و مفت بچرد و نه مردمی که بی تفاوت باشند و تمام فکر و ذکرشان شکم باشد و زیر شکم! خسته ام خسته! فقط می خواهم بروم! کجایش را نمی دانم!, ...ادامه مطلب

  • من آدم بده داستانم...

  • تو شخصیت خوب داستان هایی و من آدم بده آن. تو منتقم تمام کسانی هستی که در حقشان ظلم شده و من آن آدم ستمکار از خدا بی خبر. تو خیابان ولیعصر با آن درختان سر به فلک کشیده اش و تمام عشق و عاشقی هایی که در آن متولد شده هستی و من خیابان 15 خردادم با آن بارب,داستانم ...ادامه مطلب

  • این روزها، حال نوشته هایم خوب نیست. کمی تحملش کنید لطفاً...

  • بالاخره که نمی توان تا ابد، این انبوهی از حرف ها را در دل نگه داشت. بالاخره که نمی توان دهان را دوخت که شاید کسی خوشش نیاید. واژگان چه گناهی کرده اند؟ شاید سوالی که کاغذ سفید روی میز، از قلم پر جوهر کنارش می پرسد این باشد: چطور آسمان می تواند پر ز ابرهای سیاهِ بغض دارِ زمستانی باشد اما باران نبارد؟, ...ادامه مطلب

  • حال همه ما خوب است اما تو باور نکن!

  • یک مدتی خیلی می نوشتم، دیدم که این همه نوشتن حالم را خوب نمی کند، گفتم که کمتر بنویسم، باز همان آش و همان کاسه، گفتم شاید سر هم کردن این همه واژه، در کنار هم، هوای حوصله این روزهای من را خاکستری می کند، پس ننوشتم. آنقدر ننوشتم که یادم رفت چگونه می توان نوشت. چشمانم را که باز کردم، دیدم حالم خراب اس, ...ادامه مطلب

  • برای تو، کسی که حالش خوب نیست، آرزوی صبر می کنم...

  • برای کسی که روزها، ماه ها و سال ها انتظار همچین روزی را می کشید، تا که دردانه اش، عزیز دلش، پاره تنش، بتواند نتیجه قابل قبولی بگیرد، آرزوی صبر می کنم. تا که شاید فراموش کند این روزهای سخت و دیرگذر را، تا که شاید بگذرد این زمان لعنتی، و چه سخت است که از خدا چیزی را بخواهی و او آن را به تو ندهد. یادش, ...ادامه مطلب

  • درد های من بی شمارند

  • دردهای من بی شمارند. از خشک شدن دریاچه ارومیه تا ریز گردهای اهواز و سیستان، تا از بین رفتن خلیج گرگان. دردهای من پهناورند، از هانگژو شروع می شود تا شهر تبت. که تمام مسیرش را دیوار چین در بر می گیرد. درد های من عمیقند. مثل دراز گودال ماریانا در اقیانوس آرام. مثل بی تفاوتی طبیعت، وقتی که یک شاهین شکا, ...ادامه مطلب

  • دوباره...

  • دوباره پنج شنبه جمعه های تکراری دوباره ساعت ، لحظه های بی قراری جمعه شب، قلم به دست، آواره دوباره بلاگفا، نوشتن های اجباری + نوشته شده در شنبه هفتم اسفند ۱۳۹۵ساعت 0:13 توسط احمد نهازی | , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها